روزی یکی از دوستان بهلول گفت : ای بهلول ! من اگر انگور بخورم آیا حرام است؟
بهلول گفت : نه ! ...
پرسید : اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم آیا حرام است؟
بهلول گفت : نه!
پرسید : پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟
بهلول گفت : نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟
گفت : نه!
بهلول گفت : حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم آیا دردت می آید؟
گفت: نه!
سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
مرد فریادی کشید و گفت : سرم شکست!
بهلول با تعجب گفت : چرا؟ من که کاری نکردم!
این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی
اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی
آرشیو داستان
تعداد بازديد :
436
موضوع:
داستان,
داستان پند آموز,
داستان کوتاه,
برچسب ها :
بهلول و آب انگور،داستان بهلول و آب انگور,
داستان جدید بهلول و آب انگور,
داستان کوتاه بهلول و آب انگور,
دانلود داستان بهلول و آب انگور,
جدیدترین داستان بهلول و آب انگور,
داستان کامل بهلول و آب انگور,
نوشته بهلول و آب انگور,
داستان بهلول,
دانلود داستان بهلول,
داستان های بهلول,
دانلود داستان های بهلول,
مطالب بهلول,
قصه بهلول,
قصه های بهلول,
داستان جدید بهلول,
داستان پند آموز بهلول,
داستان های پند آموز,
داستان کوتاه بهلول,
داستان های کوتاه جدید,
داستان کوتاه پند آموز,